از دیدگاه هانس جی مورگنتا، دومفهوم اساسی امنیت ومنافع ملی،نیروی محرکه ی هدایت امور دولت-ملت ها در جهان پرهرج ومرج امروزند.منافع یک شور از همان منظر قدرت در علم سیاست تعریف می شود و در تبیین منافع ملی،هیچ گونه ارزشگزاری خوب وبدقابل تشخیص وجود ندارد.
منافع ملی به سه دسته کلی تقسیم میشوند
منافع حیاتی : منافعی که با موجودیت یک ملت در ارتباط است و قابل مذاکره توسط دولتها و حکومتها نیستند .
منافع مهم : منافعی که دولت‌ها برای حفظ آن‌ها در عرصه بین الملل تلاش می‌کنند
منافع حاشیه‌ای : منافعی که تنها برای بالا بردن قدرت چانه‌زنی یک دولت در مذاکرات “ایجاد” شده و قابل چشم پوشی اند .
منافع ملی ممکن است به مثابه ی هدف های اولیه وهمیشگی کشور تعریف شوند واین هدف های همیشگی به ارزش های چهارگانه ی زیر اطلاق می گردد:
۱- امنیت وجودی ۲- امنیت رفاهی ۳- حفظ وازدیاد قدرت کشور در راوابط با کشورهای دیگر ۴- پرستیژ

در عرصه جهانی، منافع ملی هر یك از كشورها بسته به اهداف ملی آن، به چند قسم تقسیم می‌شود:
۱-همگون: زمانی است كه تحصیل آن موجب نقض منافع دیگران نشود. بازیگران مختلف هر كدام به اندازه تلاش خود بهره می‌برند.
۲-متعارض: لازمه تحصیل منافع بازیگر، خسارت آوردن به منافع دیگران و بی‌توجهی به خواسته‌های آن‌ها می‌باشد. برد یك بازیگر به باخت دیگری پیوند خورده است.
۳-مختلط: میزانی از اشتراك و تعارض منافع ملی آمیخته شده است. در هر مبادله میزانی از برد با میزانی از هزینه و باخت عجین شده است.

اگرچه در عصر کنونی واژه منافع ملی و توجه به آن جزو الفبای سیاست خارجی و نظام دیپلماسی کشورها محسوب می شود اما سابقه کاربرد این مفهوم به عنوان اصول راهنمایی روابط دیپلماتیک کشورها به مراحل اولیه تحول دولت مدرن در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی بازمی گردد.

این مفهوم در قرن هجدهم بروز بیشتری یافت و در قرن نوزدهم تحت تاثیر جنگ های ناپلئونی عینیت بیشتری را شاهد بود. در دهه های اولیه قرن بیستم نیز با گسترش ادبیات مرتبط با این امر تلاش زیادی برای تمایز بین منافع عمومی که به سیاست های داخلی دولتها اشاره دارد با منافع ملی که راهنمای آنها در روابط خارجی شان است صورت گرفت.

مفهوم منافع ملی در سیاست خارجی کشورها در دوران پس از جنگ جهانی دوم و تحت تاثیر آموزه های مکتب واقعگرایی مورد توجه شدید واقع شد. در این دوران هانس جی مورگانتا یکی از بزرگترین نظریه پردازان روابط بین الملل، نظریه واقعگرایی سیاست های بین المللی را بر مبنای مفهوم منافع ملی بنا نهاد. مورگانتا منافع ملی را آن دسته از منافعی تلقی می کند که دولتها در یک برهه زمانی خاص و در پرتو شرایط سیاسی و فرهنگی و اقتصادی سیاست خارجی خود را بر مبنای آن تنظیم می کنند و در روابط خود با سایر کشورها در پی تحقق آن هستند.

اگر چه هر ملت متشکل از تک تک شهروندان خود است اما منافع ملی حاصل جمع منافع کلیه شهروندان یک کشور که همچون تخم مرغ های جداگانه در کنار هم در یک سبد گذاشته شده اند نیست. منافع ملی کشورها اگرچه در کل منافع عمومی جامعه و کشور را مد نظر قرار داده اما از سوی دیگر با نوع نظام سیاسی حاکم نیز مرتبط است.

در نظام بین الملل کشورهای با نظام‌های سیاسی مختلف اهداف متفاوتی دارند که تحقق این اهداف نیز نیازمند شیوه های مختلف سیاست خارجی می باشد. البته بسیاری از جمله مورگانتا و طرفداران مکتب واقعگرایی در سیاست بین الملل معتقدند که مفهوم منافع ملی از عینیت برخوردار است و برای تمامی کشورها صرف نظر از ارزشهای مطلوب آنها یکسان می باشد.

در این دیدگاه مفهوم منافع بر پایه مفهوم قدرت تعریف می شود که بر مبنای آن اهداف سیاست خارجی هر کشور نباید فراتر از قدرت آن کشور تعریف شود؛ چرا که منابع تحقق خواسته های ملی برای کشورها در نظام بین الملل به شدت محدود است.

با این وجود، جیمز روزنا یکی از بزرگترین نظریه پردازان اخیر روابط بین الملل از این نگرش انتقاد می کند و تاکید دارد که منافع ملی کشورها ریشه در ارزشها دارند و در محاسبه قدرت آنها ارزشهای مطلوب آنها نیز دخیل هستند و در نتیجه کشورهای مختلف اهداف متفاوتی را دنبال می کنند.

پاینده ایران

سهیل عطشانی