بررسی جامعه شناسی                                      

از : امان بیداربخت

                                               « میراث بلند پایه ایرانیان و مدنیت جهانی »                                                                                                      

ارنست رنان، اندیشمند فرانسوی 1)، تعریف خوبی از واژه ملت کرده است. او معتقد است که: « یک ملت دارای روحی واحد است ».

یعنی یک اصل ذهنی واخلاقی. دو مقوله ای که در واقع، پشت و روی یک سکه اند. این روح، این اصل ذهنی و اخلاقی را با هم می

سازد. معنی اش این است که اصل ذهنی داشتن » میراثی پربار » را تضمین میکند، که منظورش فرهنگ وهویتی بزرگ است.

اصل اخلاقی بر پایه نخستین « اجماع روز »، مبنی براینکه او یک ملت یکپارچه و مصمم است. ملت در مسائل عمومی و کلی

« اراده واحد » از خود نشان میدهد و درمقابل خطرات و مشکلات، یکپارچگی دارد و یا تصمیمات مهمی را که باید بگیرد بدون از

دست دادن فرصت می گیرد، تا بتواند از بوجود آمدن نقاط ضعف وتضاد های بزرگ درجامعه خود جلوگیری کند و به زندگی

مشترک و پرمعنای خویش ادامه دهد. بدین معنی است که او می خواهد ارزش های میراث بلند پایه اش را که به صورت کلی از

نیاکانش به ارث برده، حیات و تداوم دهد.

آیا مامیتوانیم مدعی باشیم که چنین ملتی هستیم!؟. بطورمسلم جواب آن در این مقطع از زمان هنوز روشن نیست. این بدان جهت است

که بیگانگان واشغالگران سلطه خود را براین سرزمین روی مغزهای بسیاری ازما بنا نهاده وازجانب دیگر دست به انهدام هویت ملی

ما زده اند ومیخواهند جهان بینی کاذب خود را با قهر و زورجانشین جهان بینی پرارزش ما سازند.

اما اینکه آیا ما ملتی یکپارچه هستیم و یا نیستیم، بایستی به گذشته تاریخی خود بنگریم. این نگاه برگذشته، به یاد مان می آورد که با

وجود تهاجم های بسیار و رخنه فرهنگ های دیگر در طول تاریخ درفرهنگ مان، از زمان اسکندرمقدونی و ویرانی های غیر قابل

تصور اعراب، مغول ها، عثمانی ها، ترکان قاجاروافغان ها، روس ها و انگلیس ها دراین سرزمین تا به امروز، ما هنوز با وجود آشفته

فکری ها، سرگیجه های شدید و تهی دستی دربدست داشتن حاکمیت کشورمان، هم چنان پا برجا ایستاده ایم. اکنون هم مصمم هستیم با

میراث بلند پایه گذشتگانمان، به حیات خود یعنی حفظ هویت مان، ادامه دهیم. اما قبل ازهرتفکروحرکت سیاسی، بایستی « شناخت نجات

فرهنگمان » در میان مردم هر چه بیشتر بسط یابد و به وسعت کامل برسد. ما بایستی آسیب های فرهنگی ای که بر ما وارد شده است،

دقیقا بشناسیم وتا حد امکان آن ها را از میان برداریم. فقط با این شناخت است، که درفردائی نه چندان دورریشه نهال اجتماعی و خط

جدید سیاسی آینده مان را ترسیم خواهیم کرد. کافی است به تاریخ سی وهشت سال گذشته خود توجه کنیم، به خاطرانکارتاریخ وهویت

ملی مان از جانب حاکمان اسلامی، توان پاسخ به این سئوال که ما « کیستیم » لحظه ای از ما گرفته میشود. براساس چنین دیدگاهی،

ضروریست تا ازخود سئوال کنیم آیا ما ایرانی ها، که هنوز نام ایران بروی ماست، و در اسارت و چنگال فرهنگ بیگانه،

هنوز با بسیاری از اسطوره ها، سنت ها، آداب و رسوم و ادبیات پارسی زندگی می کنیم، دارای روحی واحد هستیم؟

مسلما جواب این سئوال مثبت خواهد بود

با تعریف های کلاسیکی که موجوداست وآنچه ارنست رنان بیان داشته، با این که از دیدسیاسی ما یک « ملت » نیستیم، بلکه استبداد

واستثماراز ما یک « امت » ساخته، اما ما روح ایرانی خود را کما بیش حفظ کرده ایم. این سئوال پیش می آید که آیا این تاریخ بلند و

پرازارزش توانسته بعد ازهمه رخنه های فرهنگی و مغزشوئی ها، در ما یک بلوغ ژرف بسازد؟ آیا ریشه های عمیق هویت ما هنوز

برپاست وبعد از همه این تخریب ها دوباره در حال نهال زدن و شکل گرفتن و تکوین است؟ آیا ما بالاخره به ماهیت حکومت مذهبی

آگاه گشته ایم تا برعلیه اسارت، جهل، نادانی و خرافات در ژرف جامعه مان بجنگیم؟. آیا ما با روح نوزاده ملی مان به طورمعقول به

سوی آزادی و روند ملت/دولت سازی پیش میرویم؟ جواب آری است! و ما دراین نوشتار به دلایل و سندیت داشتن آن می پردازیم.

                                             « ما کیستیم »

وقتی خوب به گذشته مرارت بارو اندوهگین هزارو چهارصد ساله تاریخ مان برمی گردیم بخوبی متوجه می شویم که در اثر تحمیل

شکنجه وار فرهنگ بیگانه و استثمارآن، معنای زندگی گذشته و ملی مان را از دست داده ایم و تقریبا از کیستی خویش بی خبرشده ایم.

درهزاره سوم که جهان ابرقدرت ها برای استیلای قدرت خود مجبور به جنگ و درگیری و بلعیدن فرهنگ های ضعیف هستند، ما

برای رسیدن دوباره به کیستی خود، بایستی هرچه زودتر به خود آمده و برای بقای خود و نجات سرزمین و استقرارحاکمیت مان

 » روح واحدی » که ارنست رنان بدان اشاره کرده را ایجاد کنیم. پس وظیفه تک تک ما است، که نام ایران بروی ما است، این

فرصت طلائی را بعد ازاین محنت بلند در تاریخ از دست ندهیم و بی درنگ ازهمه جا، جهان بینی های پژوهش شده، ارزش ها، سنت ها،

نشانه ها، عادات و آداب و بینش های نیکو و پسندیده از دید این هزاره ، که سازنده هویت وجودی و فروغ زندگی ما بوده اند را جمع

آوری کرده در اختیار نوباوگان و جوانان این نسل بگذاریم، تا توشه ای پرارزش ومفید برای « شناخت هویت ملی » و راه آینده مان که

« مدنیت جهانی » است بشود.

                                                 مدنیت جهانی  

تقریبا یک قرن است که تمدن در کشورهای پیشرفته جهان فقط بر پایه فرهنگ و ناسیونالیسم آن کشور ها نیست، بلکه با مهاجرت

مختلف اقوام مختلف به کشورهای اروپائی، این جوامع به صورت « چند فرهنگی » در آمده و نقش اولیه ویژه خویش را از دست داده اند

که به آن « فرهنگ جهانی » و یا « مدنیت جهانی » می گویند. بطور مثال و بویژه شهر نیویورک، لندن و پاریس، رم و برلین گویای

این چند فرهنگی است واز تمام کشورها واقلیت های جهان درآن یافت می شوند، که با آداب و سنت های خود درآن جا زندگی می کنند.

مردم هرکدام ازاین کشورها، با نظام مدنیت جهانی که دمکراسی، نظم اجتماعی، دانش، پیشرفت، ترقی و توسعه اقتصادی و خلاقیت

فکری وتحول است، درپناه « قانون » ازآزادی، برابری، حقوق بشرواخلاقیات اجتماعی استفاده کرده، به امنیت، آسایش ورفاه می رسند.

پس اگرما هنوز در یک جامعه سلسله مراتبی بسته با یک حکومت الیگارشی دینی و فئودالی، با معیارهای قرون وسطائی عقب افتاده،

بدون امنیت، آسایش ودر نهایت آزار واستیصال و فقرزندگی می کنیم و خود کامگی های ولایت فقیه را به مانند قرون گذشته تحمل کرده

و به صورت « امت » اسلام باقی مانده ایم، بدین خاطر نیست که ما کم وبیش آگاه نیستیم واستحقاق شهروندی و یک دولت مدرن ومدنی

را نداریم. ما این لیاقت را بخوبی داریم و شاهد این مدعا، فرا گیری های بسیاربزرگ ما در راه مدنیت و رویداد های مقاومت های

ملی ما درسه دهه گذشته وخون پایمال شده ده ها هزاراز قهرمانان ما در راه آزادی این سرزمین اشغال شده است که اثبات می کند

این بلوغ فکری درقشرهای جوان و روشن ضمیرما به حد کفایت موجود است.

اما این دلیل نفی قشر جاهل، خرافی و بی سواد وفاسد و بعضی کمبودهای لازم! دیگردر جامعه مان نیست. بوجود آوردن « خودآگاهی »

در مردم و پرورش آن ها بسوی یک جامعه مدنی چالش امروز وفردای ما است. با این خود آگاهی درفردای ایران افراد به سوی جهل،

تعصب و خرافات نمی روند و به دنبال کسی که دیکتاتور وآدم کش باشد راه نمی افتند ومملکت و دمکراسی را به ورطه نابودی نمی کشند.

مسئولین پایه ریزی بنیان آینده ایران ومردم ما ضروری است بدانند، در برابرچه آسیب هائی که برذهنییت وفرهنگ وهویت ما رسوخ

کرده، بایستی بایستند، تا این « آسیب ها » ازحافظه جمعی جامعه مان زدوده شود. پژوهش وآموزش درجهان بینی پهلوانی، دلیری وخرد

پیشدادیان، مهرورزی و انسانیت میترائی، و آموزش های سه گانه نیکوی زرتشت درگات های اوستا که همه بصورت حماسه در یک

کلاس جهانی، بزبان پارسی گردآمده، بیانگراین گذشته درخشان وارزش های موجود درآن است که بر پایه منطق واستدلال، عقلانیت،

خرد ودرایت پایه گذاری شده و مردمش  » پرستنده ایزد یکتا »بوده اند.

تاثیراین تفکر بزرگ (دیالکتیک ساده زرتشت) روی جامعه آن زمان ومردمش، امپراطوری های بزرگ ایرانی را ساخته که درراس

آن رفتار کوروش بزرگ در کشورهای زیر تسلطش و لوحه آزادی، انسانیت، برابری وحقوق بشر اواست.

دیالکتیک ساده زرتشت قبل از دیالکتیک ارسطو و به شهادت هگل وانگلز پایه اصلی دیالکتیک پیچیده امروز جهان است.

امروز متفکرین جهان همه میدانند که ایرانیان از یک میراث بسیارغنی و بالنده برخوردار وآگاه اند، که این میراث اثرش را بروی

ادیان « یهودیت »، « مسیحیت »، و »اسلام »، و »شیعه دوازده امامی » که برپایه نظام موروثی شاهنشاهی ما بوده گذاشته، واین چیزی جز

فرهنگ قدیم ایران نیست. تاثیر فرهنگ ایران و جهان بینی هایش بر روی دگر فرهنگ های قدیمی، هنوز هم در میان بسیاری از

کشورهای آسیائی و اروپائی و به ویژه قانون اساسی امریکا برجاست و سنت های ایرانی در بسیاری از کشورها برگزارمی شود.

اما امروز چنین میراث بزرگی را دارند بیگانگان بطور سیستماتیک ویران و نابود می کنند. آیا این تهور و تلاش در میان ما ایرانیان

موجود است تا از تخریب و انهدام آن جلوگیری کنیم.؟

با توجه به توضیحات بالا، ارنست رنان لازمه تکامل و رسیدن به حاکمیت ملی و دفاع از تمامیت ارضی را داشتن یک میراث ارزنده

با یک هویت ملی مستحکم و یک انسجام همگانی می داند. این چیزی است که ما ایرانیان سالهای زیادی است که با وجود سرکوب

شدید وبی سابقه حکومت شیعه درآثارملی، ادبی و هویتی ما، آن ها را جستجو و شناسائی می کنیم. درهزاره سوم درحالیکه تمام اقوام

و ملت های به شدت در پی تکامل و نوسازی جوامع عقب افتاده خود هستند، ما نیز چاره ای جزاین نداریم، تا تاریخ تحریف شده مان

را به کناری گذاشته وتاریخ واقعی مان را از زیر خروارها خاک بیرون کشیده و بشناسیم و « من کیستم » واقعی خود را جستجوکنیم.

دستیابی براین سه اصل می تواند ما مردم در بند کشیده شده، که بیش ازهزارسال دراسارت واستیلای بیگانگان بوده ایم را به شاهراه

آزادی، پیشرفت و تمدن راهنما باشد. متاسفانه همه ما بخوبی می دانیم که قرن ها است که سرزمین ما در اشغال نوادگان عرب وهزار

و چهارصد سال است که آن ها با میراث بزرگ و اصالت ما می جنگند، تا آن را از میان بردارند.

جای تعجب نیست، تاریخ که درآن مسئله « کیستی » یا هویت ما مطرح می شود، یکی از مواردی است که مورد حمله، تحریف وتخریب

این اشغالگران است. غرض بر این است که نام ایران و زبان و افتخاراتش بایستی از این سرزمین بکلی پاک و جایش را به فرهنگ و

زبان عربی بدهد. مقاومت ما ایرانیان مبارزه ای است که چه درگذشته وچه درحال موجودیت ما را هم چنان درتاریخ تحکیم می کند

وتقویت هویت ملی، پاشنه آشیل جمهوری اسلامی است که اورا از پای در می آورد و دست بیگانگان را از دامان ما کوتاه می کند.

ما امروز بیش ازهرزمان دیگر، نیازمندیم که به قبول یا عدم قبول این میراث بزرگ در خود به پردازیم. اصولا هویت یک مقوله

انتزاعی، نا متغیر، ایستا و ابدی نیست. چنین نگرشی از هویت الزاما به مفاهیمی مانند « روح ایرانی » و به دنبال آن نوعی از »رفتار »

می انجامد. دراینجا این سئوال پیش میاید که ایرانی امروز و درحال حاضر تا چه حد آگاهی از فرهنگ، سنت ها و تاریخ گذشته خود

دارد، تا بتواند بوسیله این « سلاح قدرتمند » رفتاردرستی راعلیه دشمنانش به انجام برساند. چشم اندازامروزایرانیان باید به هر جهت

روشن باشد، تا رسیدن به حاکمیت ملی و دمکراسی ایرانی برایش میسر شود. « دمکراسی ایرانی » بدون شناخت هویت ملی میسر نیست.

امریکائی، فرانسوی، سوئیسی، آلمانی وژاپنی ها هرکدام دارای هویت روشن خود هستند. دمکراسی فقط یک روش احقاق حقوق برابر

شهروندی انسان ها در جامعه بیش نیست. تمایز فرهنگی وهویت ملی است که فرهنگ ها را از یگدیگر متمایز و الوان می سازد و به

هرکدام رنگ و جلا وغنای ویژه می بخشد.

                                       ضعف هویت و ارزش های ایرانی  

این که ما با وجود عشق به سرزمین، غرورملی و زادگاه مان درحال حاضرازهیچ نوع اتحاد ملی و هم بستگی در برابر

اشغال گران خانه مان بر خوردار نیستیم، دلیل بر بحران های بسیارو پی درپی است که حکومت غاصب در میان ما و اقوام ایرانی

ایجاد کرده ومی کند، که پیامدش بحران های موجود و تضادهای غیرقابل حلی است که ما را به دشمنی با دیگران وبیگانگی از مان

اطرافیان کشانده و ما را گروه گروه می کند که دلیل شکست ولایه لایه شدن هویت ملی وعلت خصم و پیکاربا دیگران است.

آیا دلیل بالا بودن میزان فساد و انحطاط هویتی جامعه دراثراختلال وضعف هویت و ارزش های ایرانی، بحران های تزریق شده یک

بعدی هویت شیعه اسلامی به مردم، عدم رشد فکری و جلوگیری از رسیدن به اطلاعات و واقعیت های رخ داده که مانع تکامل درک،

که عده ای فهم و رشد انسان ها می شود، نیست؟ آیا یکی از پایه های ضعف هویت ملی خود فروشی ها و یا ایران فروشی شان نیست

ازهم وطنان ما به فکر منافع شخصی و پر کردن جیب خویش اند و بدون ایمان و اعتقاد به این حکومت از آب گل آلود ماهی می گیرند

و خود فروشی کرده و پشت سر عمال نظام بیگانه ننگ ونکبت ایستاده اند؟

در اجتماعی که دولت استبداد با قهر، هویت ملی را به تخریب و تحریف کشانده و تاریخ ما را از صفحات کتاب ها درسی زدوده و اصلیت ما

را از حافظه جمعی ما ن دور نگه داشته، طبیعی است که درچنین شرایطی انحطاط شیرازه ها و پایه های اجتماع به روشنی به نظر میرسد.

در چنین موقعیتی نظریه پردازی های معدودی آغاز میگردد تا برای بیرون رفتن ازاین بحران، راه حل منطقی و عاقلانه ای ارائه شود. به

تجربه ثابت شده که با بودن جمهوری اسلامی امکان هیچ بهبودی نیست. با نبودن جمهوری اسلامی است که میتوانیم ایران را از فنای

کامل نجات دهیم. برای برکناری جمهوری اسلامی احتیاج به داشتن یک هویت ملی مستحکم داریم. براستی معضل اصلی که تقویت هویت

ایرانی است، در شرایط کنونی که مردم زیر فشار شدید تزریق هویت یک بعدی شیعه، یا فقط نوعی هویت سازی کاذب هستند، به سختی

امکان پذیراست. اما لزوما بایستی این تقویت به هر نوع که ممکن است انجام شود، زیرا نظریه پردازی های گوناگون فرهنگ کاذب

مردم ایران را به سردرگمی رسانده ومعضل ندانم کیستم را تشدید کرده و آن ها را منفعل و گوشه گیرکرده است.

معضل « ندانم کیستم » عارضه ایست که دراثر زیستن متمادی با چند هویت، فرهنگ، آداب و رسوم متفاوت و متضاد با یگدیگر در طول

تاریخ، به انسان ها دست میدهد 5). دراین عارضه نتیجتا، هویت های کاذب جای هویت ملی و جهان بینی ایرانی را که به زندگی ما معنا و

سلامت می بخشد می گیرند و باعث قطع حافظه جمعی بسیاری از ما، بویژه نسل جوان با تاریخ گذشته خویش می گردند. یعنی فردی که در

مخیله اش بدنبال هویت کاذب اسلامی و سنت های مذهبی آن چون تاسوعا وعاشورا و سینه زنی و قمه زنی و برگزاری و شرکت در تکیه

های مذهبی در طول سال و زیارت امامان و نذرو نیازوسفره اندازی ها است، دیگر به مراسم ایرانی وسنت ها، آداب و منش ایرانی که جزو

معنا و زواید وجودی او است نمی پردازد. بدین گونه است که تاریخ واقعی یک ملت به فراموشی سپرده می شود، بویژه زمانی که برای

تخریب این تاریخ و هویت برنامه ریزی گسترده ای شده باشد و هر روز به مناسبتی اعیاد اسلامی، مرگ شهدای تلف شده در جبهه های

جنگ کشور های دیگر، سوگواری های تاریخی روزانه امامان و امثال دیگر، در برنامه های دیگر این دولت و رسانه های سرتاسری اش

باشد تا مجال تفکربه چیزدیگری نباشد.

                                   اختشاش درعناصر بن پایه هویت ایرانی

متاسفانه اسلام همیشه در صدد بوده که هویت و فرهنگ ایرانی را ضعیف و خوار نگه دارد تا بتواند بر این سرزمین حکومت کند. اما

بویژه در چهاردهه گذشته این فرصت را به خوبی یافته تا کاری را که در چارده قرن موفق به انجامش نشده، اکنون بشکل غالب به

انجام برساند.

هدف این حکومت تشکیل یک بلوک قدرتمند شیعه اسلامی در برابر کشورهای سنی و به ویژه غرب است و وجود فرهنگ و هویت

ایرانی مانع رسیدن به این هدف است. بنابراین کوشش فراوان می کند تا « عناصر بن پایه هویت ایرانی را به صورت سازماندهی

شده مخدوش کند و تنها یک عنصردراین ساختارهویت، یعنی تفسیر و قرائت شیعه ازاسلام را، به شکلی بسیار یک بعدی و ناسالمش

برجسته نماید. این دستگاه سعی براین دارد که سرتا سر تاریخ ما را نفی و دروغ به شمارد و تاریخ اسلام را بر تاریخ ایران برتری بخشد.

بهمین جهت روی ادبیات ایران، هنر، سنت ها و گذشته ایران فشار مضاعف آورده است و درکنارش به تخریب آثار ملی دست می زند.

این ها درصددند با تحریف از تاریخ واقعی مان، تاریخ دروغین را ازمنظراسلام و فرهنگش بازنمایند. جهان بینی های ایرانی و

اسطوره هایش را همراه با سنت هائی چون برگزاری جشن های باستانی، بباد توهین و مسخره بگیرند، تا مردم آن ها را به فراموشی

بسپارند. اخیرا هم نام کوروش بزرگ را ازمیان کتاب های درسی زدوده اند و مجسمه مفاخر فرهنگ ایران مانند فردوسی توسی را بزیر

کشیده اند و نقشه هائی بزرگ برای اضمحلال آثار تاریخی چون تخت جمشید، نقش رستم و پناهگاه بابک خرم دین دارند.

. در شماره 1440 کیهان لندن از قول محمد خاتمی مینویسد:  » کوه فاخری بنام ایران دارد مثل یخ آب می شود ». خاتمی میگوید:

« میترسم میراث چند هزار ساله ظرف چند دهه از بین برود ». این ترس آقای خاتمی نیست، بلکه این آرزوی او ودیگر هم مسلکان او

است که چنین باشد. این بیگانگان توانستند دراین چهاردهه خیلی چیزهارا بکلی عوض کنند که مظهر هویت هر ایرانی است.

با چنین اقداماتی بخوبی میتوان دریافت که این ها هویت ملی و تاریخ ایرانیان را هدف و محکوم به نیستی کرده اند.

دراین جا این سئوال پیش میآید که در این سی وهشت سال گذشته نسل های جوان ما، با شرایطی که جمهوری اسلامی برای آن ها

ایجاد کرده و آنها را از هر نوع آگاهی در مورد گذشته های تاریخی خود باز داشته ، دارای چه تاریخی در حافظه جمعی خویش

اند؟ آیا این تاریخ، تاریخ ایرانی است؟ و اگر این طوراست، نسل بعد از فاجعه پنجاه و هفت، با همه تحریف های فرهنگی حاکمان ،

چگونه به تاریخ واقعی خودش دست یافته تا بتواند برعلیه متجاوزین کشورش مبارزه کند؟ آیا این مبارزه فقط برعلیه ظلم و جور و

کشتار های بی اندازه ای است که انجام شده و یا دفاع ازسنگرفرهنگ ایرانی است؟

                                           آدمی تاریخ خویش است              

به نظر »هگل » فیلسوف اندیشمند آلمانی طبیعی ترین کاری را که انسان برای روشن شدن و شناخت در مورد موضوعی انجام میدهد،

خواه سیاسی، اجتماعی، علمی، هنری، فرهنگی و یا فنی، آن است که نخست « تاریخ » واقعی آن پدیده را بررسی کند.

شناخت تاریخ ایران عامل روشن کننده هر مشکلی برای ما بشمار میآید. زمان حال را وقتی میتوان بهتر درک کرد و تضاد هایش را

برکنار نمود و به راه حل منطقی رسید که بدانیم، چگونه در دامن گذشته، با ارزش های برجسته اش پرورش یافته ایم. پس دسترسی به

تاریخ واقعی و شناخت آن نوعی « راه کار » و روشنائی ذهن برای دانستن « من کیستم » میباشد. عدم آگاهی از تاریخ، عدم داشتن هویت

و یا شناخت ازاصلییت خویش است. اما سئوال این است که این اصلییت چگونه دوباره بدست میآید؟ هگل معتقد است که  » آدمی تاریخ

خویش است و فقط درک تاریخ است که او را یاری میدهد  » تا به اصلیت خویش باز گردد. اکنون برمی گردیم به سر بحث خودمان که

بالاخره ایرانی چیست و کیست و چه عوامل و معقولاتی هستند که خمیرمایه ایرانی را میسازند ؟ دراین راه میتوانند فرهنگ شناسان

ایرانی بما کمک کنند. ما نیاز به این داریم که اجزا تاریخ مان را باز شناسی کنیم و به بینیم هویت ایرانی ما چه تاثیری در زندگی فردی

و اجتماعی آینده ما دارد؟ شناخت و باور به اصلیت مان، ما را به آینده روشنی هدایت خواهد کرد که تاثیر بسیار بزرگی در یگانگی و

یکپارچگی ما برای رهائی از چنگ استبداد دارد. وگرنه محو کردن مفاخر ملی و تاریخ پر افتخار ما از ذهن نسل های آینده، بدون

دلیل از جانب اسلامیون انجام نمی پذیرد.! اگر ما مکث کوتاه و ویژه ای روی هویت ایرانی بکنیم، می بینیم که هویت آذری، هویت

کردی، بلوچ و بختیاری، هویت خوزستانی، مازندرانی و گیلانی در کنار زبان وادبیات و غیره و غیره، هریک « پایه های اصلی

هویت ملی » ما را میسازند. از ترکیب همه این ها با هم اسطوره ها، سنت ها، نشانه ها، آداب تکامل یافته و زبان قومی و یا پارسی

وسیله ای است برای فهم و درک جمعی مشترک ما. هراحساس بالنده ای که درهرقسمت از این پایه ها بروید، به دیگر پایه ها منتقل

می شود و جزوهویت ملی میگردد. نمونه قابل ذکرش اسطوره های ملی و فرهنگ جشن های شادی بخش ما است که در سراسرایران

یکسان قابل شناسائی است و پاس گذاشته میشود. با نگاهی به فرهنگ زبان، جشن های نوروزی، چهارشنبه سوری و تغذیه و غیره،

متوجه میشویم که تمام این فرهنگ ها و سنت ها دردور ترین نقطه سرزمین مان موجود و شناخته شده است.

بحران هائی را که این حکومت درمیان اقوام اصیل ایرانی برای ضدیت آن ها با یگدیگر به وجود آورده، متاسفانه باعث شده که این

اقوام نه تنها با یگدیگردشمن جوئی، بلکه چنان احساس تنفر و بیگانگی به ایران کنند که در صدد تجزیه و جدائی از مام وطن که بیش

از سه هزار سال در آن زندگی کرده اند برآیند. میتوانید تصور کنید که چطور یک کرد، آذری، یک بلوچ، یک یهودی، یک مسیحی

و یا یک بهائی که نیاکانشان همیشه در این آب و خاک می زیسته اند و اکنون پدر ومادر خود را زیر بمباران جمهوری اسلامی و یا

شکنجه گاه های اوازدست داده و گرسنگی وعدم امنیت وجود او و نزدیکانش را تهدید میکند، مهر به وطن داشته باشد و نخواهد که

از این وطن ببرد؟ آیا این عدم امنیت در این کرد ، بلوچ، آذری، بهائی ویا یهودی قابل فهم نیست؟

پس ما چه بایستی به کنیم تا از زیرچنگال هویت اسلامی که بیش از چهارده قرن است ما را به بند کشیده و سد راه ما به سوی دنیای

مدرن و مدنیت و انسانیت است رهائی یابیم و چنین مجموعه های با ارزش هویتی مان را از دست ندهیم؟

آیا در این سی هشت سال گذشته این یک تکلیف بزرگ برای دانشمندان، فرهیختگان، روشنفکران و سیاستمداران در تبعید ما نبوده

که فکری به حال این هموطنان از انسانیت بدور شده خود بکنند؟ این مسئله ایست که جدال صدو پنجاه ساله ایران برای آزادی و

رسیدن به حاکمیت ملی برآن دور می زند و نیاز مبرم جامعه ما را به انسان های روشن ضمیرمی رساند، تا این ها بتوانند در حل

مشکل یگدیگر را کمک و یاری دهند و از پس این حکومت جهل و احتناق برآیند

                                               بخش دوم

                  

                                                 « میراث بلند پایه ایرانیان و مدنیت جهانی »                        

                                       شناخت هویت ملی و پاسداری آن                                                      

به گواه رویداد ها، ازهزارو چهار صد سال گذشته به این طرف، کوشش ما ایرانیان همیشه بر این بوده که فرهنگ و زبان مادری مان

را در برابر تخریب و نفی اسلام توسعه وازانحطاط آن به هویت عربی و زبانش حفظ کنیم. از آن جائی که عرب ها و اسلام فرهنگ

برجسته ای نداشتند، سعی براین داشتند که همه چیز را از ما ایرانیان بیاموزند و بعد از آموزش، پایه های هویت ایرانی را تخریب

و از بین ببرند و به جائی رسیدند که امروز رسیدند.

آن ها با بهره مندی ازفرهنگ ایرانی درفرهنگ خود ویاری ایرانیان توانستند هزاروچهارصد سال پایه های اسلام را بسازند و تقویت

کنند. اما در این زمان بلند، هیچگاه فرزندان ایران از این غافل نبودند تا خانه مادری خویش را از یوغ این بیگانگان آزاد سازند.

در نهضت مشروطیت آخوند ها فرصت یافتند به بهانه آزادی و رسیدن به دمکراسی در صف مقدم مبارزات قرار گیرند و در قانون

اساسی ایران جائی مناسب برای خود بیابند ومنتظرفرصت بعدی شوند. تا شورش پنجاه وهفت فرارسید وآنها با ماسک روحانیت

موفق شدند که مردم ما را بفریبند و باردیگربرساده دل بودن آن ها به پیروزی برسند و قدرت حکومتی را این بار به طور کامل در

اختیار بگیرند و شروع به تخریب و هتک احترام ما بکنند. اما بعد از مدت کوتاهی این مردم چهره بیگانه و خون آشام این حکومت

غاصب را شناختند ودیگراین نظام سرکوبگر را پشتیبانی نکردند.

جمهوری اسلامی بعد از این که از پس زنان مبارز و اسلامی شدن مردم ایران بر نیامد دو استراتژی بزرگ را برای پا برجائی

حکومتش طراحی کرد. نخست از بین بردن کامل هویت و فرهنگ و تاریخ ایران و دوما غنی سازی اورانیوم با هو وجنجال بین

المللی، تا بتواند اذهان ایرانیان را از تخریب هویت و فرهنگ آن ها دور نگه داشته و به نوعی این جنایت تاریخی خود را از انظار

ایرانیان و جهانیان پوشیده بدارد. پیروزی برهریک از این دو هدف، پیروزی اسلام و حکومت جمهوری اسلامی است.

اگر از پس غنی شدن اتمی بر بیاید، امپراطوری اسلام را میتوانند تحکیم کند و به مردم بگوید که غربی ها در این بازی قدرت

شکست خورده اند. اگر بتوانند هویت ایرانی را از بین ببرد و جایش هویت اسلامی را جایگزین کند، باز هم در مسیر صد در صد

تحکیم خود قدم بر داشته است. دراین روند جنایت کارانه، هرکه در برابرشان بایستاد کشته خواهد شد وهرچه از این فرهنگ بدرد

شان بخورد، آن را بنام تاریخ و فرهنگ اسلامی قلمداد میکنند.

                                     برنامه ریزی نوین برای آزادی ایران

مسلم است مردمی که زیر سرکوب شدید این جانیان هستند، نمی توانند جلوی این تخریب بزرگ را بگیرند. پس چه کسانی می توانند با

این حکامان بیگانه مبارزه کنند؟ آیا غیر از این بوده که در تمام طول تاریخ پراز حوادث ما، اندیشمندان و قهرمانان بزرگ ما چون

ناصر خسرو، جلال الدین مولوی، خواجه نصیر الدین طوسی، آزاد اندیشانی چون فردوسی، حافظ و خیام، بابک خرم دین، ابو مسلم

خراسانی و صد ها مبارز دیگرهمیشه در صدر مبارزات و پاسداران این فرهنگ و آب و خاک بودند. در هر گوشه ای از این

مبارزات ده ها جنبش بزرگ آماده دفاع از ایران بوده که روشنفکر میهن پرستی آن را هدایت می کرده است. این طبقه روشنفکر وبا

فضیلت بوده است که بار مسئولیت را بدوش می کشیده و وظیفه خود می دانسته که از هویت ملی و زادگاهش سخت دفاع و پاسداری

کند و نگذارد که اصالتش بسادگی در فرهنگ چپاولگران حل شود. اکنون این پرسش پیش می آید که آیا ما فاقد « انسان های ایرانی فاضل

و روشنفکر » هستیم؟ آیا ما هزاران اندیشمند در بیرون از ایران نداریم که در تمام کشورهای بزرگ جهان از جمله ایالات متحده، اروپا

و دیگر کشورهای پیش رفته، کرسی های معروف ترین دانشگاه ها مانند هاروارد، استنفورد آکسفورد، سوربن، پرینستون و کمبریج را

به نام رئیس بخش و یا استاد در کف خود دارند و یا در صنعت و یا در فضانوردی، یا سیاست یا اقتصاد به ارزنده ترین درجات و مقام

دست یافته اند؟ تا کنون هیچ کشوری در جهان سابقه نداشته است که با داشتن اقلیتی از خود در خارج به چنین پست ها و مدارج بالای

کشورهای پیشرفته رخنه کند. بیشتر این فرهیختگان در ایران زاده شده وتحصیلات خود را به پایان رسانده و بعد از فاجعه پنجاه وهفت

وطن را ترک کرده اند. این ها موفقیتشان را مدیون ایران اند. این سروران فرهیخته که هنوز نام ایران بروی آن ها است آیا هویت ملی

ملی خود را به فراموشی سپرده اند؟ اگر این طور نیست و من هم معتقدم که این طور نیست، پس چرا هنوز بعد ازاین مدت مدید، با همه

فجایع تاریخی که درایران روی داده، بازهم این گرامیان منفعل نشسته و قدمی در راه پیوستن به یگدیگر بر نمی دارند؟

اگر این هزاران هزار روشن ضمیرهای همه حریف و متخصص ما در تمام رشته های علمی و عملی و سیاست، همه با هم در راه نجات

مام وطن بکوشند و به انسجام برسند و به نیروی این تشکیلات بزرگ و نیرومند و شخصیت های معروف و پرتوان در آن « اطاق فکری »ی

درجهت رهائی هموطنان اسیروگرسنه و در بند ایران درست کنند و جلوگیری از تخریب و انهدام میراث بزرگ ما به نمایند.

آنوقت میتوانیم افتخارکنیم که این بزرگواران « میدانند که کیستند » و بعد از براندازی این نظام، نام تک تک شان به نام ناجیان و وطن پرستان

در کنار بابک خرم دین و ابومسلم خراسانی و امیر کبیر، ستارخان, باقرخان، رضاشاه بزرگ، محمدرضاشاه بزرگ، ندا ها، سهراب ها

و هزاران هزار قهرمانان گمنام آزادی در تاریخ ایران به ثبت می رسد. آیا این افتخار، افتخار کوچکی است؟؟؟

در واقع ما با این همه نیروی روشنفکرومتخصص در تمام رشته ها، آن هم در چنین سطح جهانی، بعد از سی و هشت سال توسری

خوردن و خفت کشیدن هنوز نتوانسته ایم یک اپوزیسیون سیاسی کارآمد و منسجم داشته باشیم و راه حلی پیدا کنیم، تناسبی را

بیابیم، تا بیک توازن خردمندانه برسیم که از یک طرف کشورمان را آزاد کنیم و همه مردم در این مسائل شریک باشند و درعین

حال ایران و زیر مجموعه ها یش از بین نروند و شاداب و سرزنده در ساختن کشوری آباد و آزاد با حقوق انسانی و برابر در دامان

دمکراسی، داوطلبانه و با میل شرکت کنند. در واقع تمام کوشش های ما بدون وجود آن ها کم ثمرو یا بی فایده است. در این سازمان

ما به دستگاه فکری بزرگی نیاز داریم تا در راه براندازی این حکومت، طرح و برنامه ویژه خود را ارائه دهند و گروه های اجرائی

را مشخص کند. درست است که این استادان همه کوشش ها را بی فایده میدانند و همه چیز را در سیاست ابر قدرت ها می بینند

اگر مردم ایران به آگاهی و اجماع برسند، این ابر قدرت ها چه کاری از دستشان بر خواهد آمد که انجام دهند؟ بشرطی که هیچ ایرانی

دوباره مزدور این خون آشامان نشود. راه رسیدن به این اجماع بزرگ، است که تا کنون طی نشده است و باید طی شود. هم چنین از

همبستگی ما بین زیرمجموعه ها و قبایل هم تا کنون آنطوری که می باید متاسفانه خبری نیست. این دوستان روشنفکر همیشه گفته اند که

وظیفه ما پژوهش ودادن اطلاعات است و ما در کارهای سیاسی دخالتی نمی کنیم. ما امروز میدانیم که اپوزیسیون های ما قادر به درک

موقعیت خطیر ایران و انهدام فرهنگش نیستند وقادر به این نیستند که همدیگررا دفع نکنند و ازهم نفرت نداشته باشند. سی و هشت سال

است این واقعیت بر همه ما روشن شده. پس ما باید قبول کنیم که کشورمان فاقد هر نوع اپوزیسیون کارآمدی است. دراین موقعیت خطیر

چه کسی به کمک ایران و مردم محنت زده اش بایستی بیاید جز طبقه روشنفکر و کار آمد و فاضل ما در خارج از کشور.!؟؟

« میراث بزرگ و مردم بی گناه  » ما در ورطه مرگ و نیستی هستند و سر نوشت ایران در دست حاکمان اسلامی است. آیا این فرهیختگان

نمی دانند چگونه میتوان سازمان هائی را درست و اداره کنند و با صداقت و پشتکار درعمل « اعتماد » در میان مردم داخل به وجود آورند

این توانائی مسلما در این گروه روشن فکر موجود است، تنها « اراده عمل » میخواهد، بله تنها اراده عمل. ایران بدون دخالت جامعه

روشنفکرش برای رسیدن به آزادی، راه بسیار طولانی و مشکلی را در پیش خواهد داشت و قربانی های زیاد تری دراین راه داده

می شود. آیا « خردمندانه » است که ما در کناری بنشینیم و فرصت طلائی یگبار بدست آمده بعد ازهزارو چهارصد وسی و هشت سال

را برای رسیدن به آقائی و آزادی از دست بدهیم و شاهد اضمحلال ایران و میراث بزرگش و تو سری خوردن دوباره خود باشیم؟

باید تصمیم بگیریم که آن چه را که ذهنیت مان توجه خود را به آسمان ها وداده های رویائی دین میداده را به کناری گذاشته و دیدگاه

مان را به  » علوم طبیعی و کشف راز های طبیعت » بسپاریم و این دیدگاه جدید را به اتفاق تمام علوم دیگر که بر این پایه هستند به

مردممان از کودکی بیاموزیم و نتیجه آن را در انسانیت و معرفت پیاده کنیم. به جای این که تفکر خود را به این بدهیم که فلان امام

چه فرمودند، فکر کنیم که « چه باید کرد » و چه کشفیاتی را میتوان انجام داد. این طرز تفکر را اروپائی ها در قرن پانزدهم انجام دادند

و ما در قرن بیست و یکم هنوز به آن نرسیده ایم.

ما بایستی بزودی در کودکستان و مدارس مان به آموزش  » علوم جهانی » بپردازیم و این علوم را در تفکر جدید فرزندانمان و جوانان

و پیران بگنجانیم. غرض این است که در آینده بتوانیم انسان های جدید در جامعه آینده و نوین ایران بسازیم.

ما اکنون در یک آمادگی کامل برای رهائی و سرفرازی ایران آینده هستیم. فقط بایستی هویت خود را تقویت وقدم اول و نهائی را

با جوانان میهن پرست و غیورمان برداریم و به انسجام برسیم.. این چگونه امکان پذیز است؟

                                         خاصیت جذب و به هم چسبندگی جیوه

در دنیای علمی و پیشرفته امروزما شاهد هستیم که چگونه عده ای ازانسان ها ازخلاقیت بالای ذهنی خود استفاده می کنند

و روح و ماده را به هم پیوند داده، بدین وسیله قدرت بسیارزیادی در مخیله خود بوجودمی آورند که قادرمی شوند

اشیا را ازجایشان بلند و جابجا کرده و به حرکت در آورند. ما به این اشخاص شعبده بازمی گوئیم. اما درواقع این شعبده بازی

نیست، بلکه قدرت دانائی آن ها دراین رشته وریاضت آن ها است که مغز خود را آن چنان روی اشیا و روح دیگران تمرکز

میدهند که قادرند دیگران را به خواب مصنوعی بکشانند و یا آن ها را به هر کاری که دلخواهشان هست و وادارند و یا

آن ها را بصورت معلق و یا افقی، بدون تکیه به جائی در هوا نگه داشته و یا با باور به نیرو و توانائی مغزخود، فشار

خون خود را به پائین کشیده و کنترل کنند، حتی دیده شده که کسانی با تمرکز افکار خود روی سلول های سرطانی بدن شان،

آن ها را با تلقین از بین برده وشفا یافته اند و یا توانسته اند با تلقین و ایمان به توانائی خود وزن خویش را آن قدرسبک کنند

که بتوانند روی آب دریاچه راه بروند.

این اشخاس در مرحله نخست « تصورات منفی » را بکلی از مخیله خویش دورمی دارند. « تصورات منفی » ما را از « استعداد

های مثبت مان » دور خواهد داشت. با نیروی تمرکز فکر به خوبی ها و بروی اشیا و تمرینات مداوم این « نیروی فوق العاده »

ایجاد خواهد شد. پس این استعداد در همه انسان ها با باور به خود و رسیدن به هدف موجوداست، یعنی این که

با نیروی مثبت و ایمان به این که هر چه را میخواهیم می توانیم به آن برسیم این خواسته بر آورده خواهد شد. بنا براین

روان انسان برای برآورده شدن آرزوهایش بایستی آماده شود تا بتواند به این خواسته ها برسد. درواقع او « بستری » از

« دانائی های خود  » را با « خودآگاهی » هایش در هم می آمیزد و به « آگاهی های برترو خلاقیت » دست می یابد.

این قدرت یابی را ما نه تنها در « عرفان ایرانی »، بلکه درعرفان یهودی، مسیحی و اسرار قدیمی هند، بابل و مصرمی

شناسیم که در نسخه های قدیمی شان درادیان و اعتقاد به الهیات موجود است، ولی درعلم روان شناسی امروز با خواستن

و ایمان به خود برآورده می کردد و احتیاجی به ایمان دینی ندارد.

حال باید ببینیم که آرزو و خواسته مردم و جامعه ما چیست و دراین هزاره سوم این مردم چه نیاز برتری را آرزو می

کنند؟ نیاز کنونی مردم ما پشت سر گذاشتن جاهلیت و خرافات و بردگی در یک جامعه « قرون وسطائی مذهبی » کاملا

فاسد وکاملا مستبد و رسیدن به آزادی و استقلال و حاکمیت ملی و حکومتی دمکراتیک برمبنای قوانین مدنی حقوق بشر

است که باید همگان آن را بخواهند تا خواسته همه گردد. این روند « خود آگاهی جمعی » را به صورت جمعی تغئیرداده و

راه رسیدن به آزادی را زنده و کوتاه می کند.

                                             بسترسازی نیروها

برآورده شدن این آرزو و خواسته ها احتیاج به « بسترسازی » در اجتماع دارد تا نیروهای هم فکروهم عقیده به مانند قطره

های جیوه بهم جذب شوند و تولید جویبارهای کوچکی کنند که به رودخانه وسپس به دریا می ریزند.

ما به این « نهال های آزادی خواه » قابل جذب به یکدیگر که در راه نجات ایران و میراث بلند پایه اش حاضرند جان خود را

فدا کنند « قطره های مروارید جیوه ای »می گوئیم که کافی است دربسترهای کوچک به هم به پیوندند وسپس این بسترها

به بسترهای بزرگترو درنهایت به دریا برسند که تشکیل دهنده روح جمعی ایرانی و قدرت ملی غیرقابل تصور ما خواهد بود.

                         لزوم تغئیرذهنیت مذهبی ورسیدن به خودآگاهی جمعی در جامعه  

بسترسازی به جهت « تغئیرذهنیت مذهبی جامعه » در راستای رسیدن به آزادی و برپائی جامعه مدنی ومدرن بایستی در میان

اقشارمردم تا حد وسیعی پایه ریزی شود. حداقل بعد از انقلاب مشروط تا به امروز، تداخل فرهنگ غرب وپایه هایش در ایران به

شدت رواج داشته. این تداخل درتمام فرم های « عقلانی »اش از جمله به ویژه علوم طبیعی، شیمی، فیزیک، ریاضیات، طب، علوم

اجتماعی، فرهنگ نظام سیاسی و دولتی، اقتصادی، کشاورزی، معماری که کالبد فرهنگ غرب است، اوزان، زبان های اروپائی،

فرهنگ لباس پوشی، رسوم اجتماعی، فرهنگ تکنولوژی، فرهنگ صنعت و مونتاژ اتومبیل وابزار کاری که حتی در صنایع دستی ما

تراوش کرده، سینما، فرهنگ مهندسی، مدیریت فرهنگی، طراحی فضای شهری، فرهنگ نوشتن مراسلات، مخابرات و تلفن، صدا وسیما،

فرهنگ ارتباطات مسافرتی، فرهنگ توریست وجهانگردی، صنعت وسائل پخت و پز، اصول برنامه ریزی اداری، فرهنگ موسیقی غربی

و تراوشات تکنیکی آن مانند اصول ارکستر سازی، رهبری ارکستر، نت و فرهنگ ارتباطات دژیتالی-گوگل، تویتر، فیس بوک،

اسکایپ ودیگرها در جامعه امروز ایران بکلی جا افتاده و باعث شده که ذهنیت جامعه از پی و بن عوض شود و این آمادگی کامل را

برای برپائی یک  » مدنیت جهانی » داشته باشد. تنها حقوق مدنی بر پایه اصول آزادی، برابری و حقوق یکسان اجتماعی،

سیاسی، که هنوز تحقق نیافته و باید محقق گردد. اما این ها تمام اصول فرهنگ غرب نیستند که پایه های دمکراسی را

می چینند. پایه اصلی دمکراسی روی عقل، منطق و خرد جوئی و خرد ورزی است که در اجتماغ ما فقط قسمتی از انسان

های روشن فکر و تکنوکرات های تحصیل کرده، با روش علمی غربی موجود است که بیش از چند در صد جامعه ما را          

نمی سازد. اگر قبول داشته باشیم که علم و خرد غربی برپایه روش اندیشیدن دیالکتیک(مناظره ای) میباشد و

پرورش دهنده عقل نقاد وعقل ابزاری است، که عقل ابزاری سازنده تکنوکرات ها و سازندگان بیرونی جامعه وعقل نقاد

متفکرین خلاق، اندیشمندان، فضلا، نویسندگان را دربرمی گیرد. می بینیم که جامعه ما در کل فاقد « روش اندیشیدن

دیالکتیکی یا مناظره ای » است. ما به روش « دوگانه یا دوآلیستی »3) یا سفید و سیاهی می اندیشیم که عقل نقاد وعقل

ابزاری نمی تواند ازآن منتج شود. ازآن گذشته درتاریخ صد سال گذشته عقل نقاد منع و اجازه دخالت درانتقادات جامعه

را نداشته است و بدین جهت تکامل نیافته و نتوانسته مرحله رنسانس و فلسفه اروپائی را درک و پشت سر بگذارد.

درعوض عقل ابزاری که قسمتی ازاصول تفکرغربی است و در آموزش های دانشگاهی غرب موجود است درروشنفکران

ما، با تحصیل رشته های مختلف شان در این دانشگاه ها و مدارس، رسوخ کرده و درعصر پادشاهان پهلوی بی نهایت

پیش رفته شد و دیدیم که در این دوران چگونه ایران را نوسازی و مدرن کردند.

نکته بسیارمهم در « فرهنگ ایرانشهری » ما این است که این فرهنگ بعد از جمع آوری تمام ارزش هایش به تنهائی غیر قابل

استفاده است و مانند جعبه ای با محتوی ارزشمندی است که احتیاج به یک « موتورحرکت » در مغز های ما دارد. موتور اندیشه

در زمان زرتشت دیالکتیک ساده بود که بر مواضع طبیعت بنا گشته بود. با آمدن اسلام و ادیان ابراهیمی موتور اندیشیدن در

جامعه ایران تا به امروز روش اندیشیدن دوآلیستی است که هنوز هم ادامه دارد. اروپائیان با رنسانس خود توانستند روش اندیشیدن

مردمانشان را از دوآلیستی فکر کردن به دیالکتیکی اندیشیدن عوض کنند. ما بایستی برای رسیدن به مدنیت از میان سه موتور

اولی را رها و به دومی و سومی برسیم وآن را با فرهنگ ایرانشهری آمیخته و جامعه پر توان و خلاقی را که از سلامت کامل

برخوردار است بسازیم. در مورد دو روش اندیشیدن دوآلیستی و دیالکتیکی در نوشتار های پیشین خود بطور مفصل اشاره کرده ام

و در مورد اندیشیدن شبکه ای جداگانه به این موضوع خواهم پرداخت.

گویا ما به هیچ یک ازاین دسته بندی ها فکر نکرده ایم و فقط به فکروارد کردن دمکراسی و سکولاریسم هستیم. این اشتباه بزرگی

است که سیاستمداران ما بدون پژوهش و اطلاع از پایه های جامعه خود می خواهند انجام دهند.

نحوه زندگی هرملتی با دمکراسی که فقط یک روش اداره جامعه است، امکان پذیر نیست. مانند ظرفی است که ابزاراست و محتوی

ندارد. هویت در ایران هنوز شکل ویژه خودش را ندارد و با هویت اسلامی توام است و هویت اسلامی دمکراسی را به قبول ندارد و

با دمکراسی دشمن است. در دمکراسی های استخوان دار جهان، فرهنگ وسنت های ویژه هر کشوری با فرم تفکرو دمکراسی مخلوط است.

توجه به به دمکراسی آمریکائی، آلمانی، سوئیسی، فرانسوی ایتالیائی و ژاپنی و دیکران، نشان دهنده این واقعیت است که هر کدام ازاین

کشورها دارای فرم، رنگ وسلیقه، یا به عبارتی هویت و فرهنگ خود را دارند که با ابزار دمکراسی رضایت مردم را فراهم می کنند.

آوردن دمکراسی به تنهائی کاری را از پیش نمی برد، کما اینکه ما درصدرمشروطیت این ابزارعقلانی غربی را ازبلژیک برداشتیم،

( بدون در نظر گرفتن روش اندیشیدن دوگانه یا مذهبی خودمان که « فرد محوری » است، و ضد دمکراسی « جمع محوری » است)، و

بدون این که بدانیم، این دومتضاد ضد یگدیگرند وهرگزمسالمت و آشتی پذیری باهم ندارند، در قانون اساسی آوردیم.

آیا این تضاد امروز برای ما روشن شده است؟ آیا ما این بارراه حلی برای این تضاد داریم؟ آیا راه حل » تغئیر ذهنیت مذهبی « 

ما که در عین حال موتور اندیشیدن مااست نیست ؟ که بایستی برای رسیدن به « دمکراسی و مدنیت جهانی » تبدیل به ذهنیت جمعی » عقلانی،

مستقل و یک « روح واحد » گردد، نا درمخاطرات همه باهم بیاندیشند، تصمیم بگیرند و عمل کنند؟

آیا این داده ها نوری از یک آینده شکوفا ورهائی بخش در تاریکی محض امروز نیست که بوجودآمدن توسعه خودآگاهی، هویت، هم بستگی،

ازدیاد آزادی، ازدیاد برابری و حقوق مساوی، امنیت و رفاه اجتماغی و توسعه دانش را در یک جامعه سالم به ما نوید می دهد؟

                                                                                                        پاینده پرچم شیروخورشید نشان ایران

                                                                                                                  05.01.2017

1)- Ernest Renan ( 1823-1892) Schriftsteller, His toriker, Orientalist und  Religonswissenschafter: „ Was ist ein Nation „ Wikipedia

2)- محمد رضا فشاهی: اندیشیدن فلسفی و اندیشیدن الهی-عرفانی، نشر یاران سوئد چاپ دوم، ص 15

3) – امان بیداربخت: بررسی در جامعه شناسی اندیشه،  » آسیب شناسی ساختار اندیشه ملی »، فصل نامه آزاد اندیشان ایران « ره آورد »، شماره 101

4) – احسان طبری: برخی بررسی ها در باره جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران 1348 ، ناشز ح. ت. ا.                                         5) – Emil Durkheim: « Der Selbstmord », Neuwied/Berlin ( Leuchterhand)

   ­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­