آیا رهایی از استعمار و دستیابی به استقلال غرب ستیزی است؟
چگونه دستان ایدئولوژی های بیگانه را از حریم سرزمینمان کوتاه کنیم؟
دو اصل را همواره بیاد داشته باشیم ،
بهترین سلاح استعمار نا آگاهی ملت است وگذشته چراغ راه آینده است .

در این مقاله برخی از واژگان علوم سیاسی ، کاربردها و مفاهیم آنرا به زبان ساده با یکدیگر مرور میکنیم .

ابتدا استعمار چیست:
استعمار یعنی به اسارت گرفتن یک ملت بوسیله ملت یا قدرت سیاسی برتر ، استعمارگر هم میتواند بیگانه باشد هم در لباس و قامت قدرت داخلی نمایان شود ، بعنوان مثال همه ما بریتانیا را با اصطلاح استعمار پیرمیشناسیم ، همچنین حکومتی که بر اساس یک ایدئولوژی مانند ایدئولوژی دینی حاکم که با امکانات قدرت ، ملت را به اسارت گرفته نیز استعمارگر شناخته میشود ، استعمار ملتها از سوی استعمارگر میتواند در زمینه های متفاوت همچون فرهنگی ، سیاسی ، اجتماعی و یا تصاحب فیزیکی سرزمین بعنوان مستعمره باشد استعمار الزاما تصاحب فیزیکی یک سرزمین نیست ، استعمارگر غالبا از روشهای های فرهنگی و سیاسی و گمراه نمودن ملتها از طریق اندیشه های وارداتی ، به منافع ملی ملتهای دیگر دسترسی یافته و تصاحب میکند استعمار میتواند از طریق ایجاد و تولید اندیشه ای خاص و مد نظر خود بدست خود ملت آنها را به اسارت بگیرد .
استعمار از طریق ایدئولوژی های سیاسی ، تهاجم فرهنگی و به انحطاط کشیدن اخلاقی برای تضعیف روحیه ملی ، از رایج ترین روشها برای به اسارت گرفتن ملتهاست .

استقلال چیست:
استقلال یعنی رهایی از تمامی حلقه های موجود در زنجیره استعمار، استقلال برای انسان چه در شکل فرد و چه یک ملت ، به معنای آزاد بودن از سلطه و اسارت تحمیلی فرد یا گروه و یا ملتی دیگر یا برخاسته از ملت است، استقلال زیر سلطه دیگری نبودن و بر سرنوشت خویش حاکم بودن است . برای انسان و یا ملت اسیر ، فرقی نمی کند که زیر سلطه یک چشم آبی باشد یا سیاه چشم، پوستش سیاه ، زرد و یا سفید باشد، هموطن او باشد یا بيگانه. به زبان ساده تر چنین فرد یا ملتی با هیچ معیاری استقلال ندارد . در نتیجه رهایی مطلق از هر گونه ایدئولوژی و نگاه سیاسی و فرهنگی برتری جویانه و یا فریبکارانه که منافع ملی ملتی واحد همانند ایران را به خطر میاندازد گام اول استقلال طلبی و رهایی از استعمار است.

دموکراسی چیست:
دموکراسی از دو واژه دمو و کراسی تشکیل شده و در زبان یونانی که خاستگاه دموکراسی است به معنای حکومت مردم است چرا دموکراسی نه؟ برای پاسخ به این پرسش باید پرسیده شود آیا ملت سوای بیگانه بودن ایدئولوژی دموکراسی آیا به این مقوله نگاه میهن سالارانه دارند؟ یعنی منافع و مصالح ملی را بر منافع شخصی مقدم میدانند یا خیر؟ همه ما واقفیم که نخبگان و الیت جامعه در مقابل اکثریت فاقد تخصص ، در اقلیتند . در مقاله پیشین در توضیح مبحث منافع ملی به اختصار نوشتم که منافع ملی آن منافعی است که با موجودیت ملت در ارتباط مستقیم است . سیاستهای کلان و اقتصاد کلان و هر آنچیزی که در حیطه منافع ملیست نیاز به تامین و حراست دارد تامین و حراست از منافع ملی در تخصص نخبگان ، فرهیختگان و الیت جامعه است ، در جامعه کنونی این قشر در اقلیتند و رای و نظر اینان زیر آراء اکثریت غیر متخصص سرکوب میشود در نتیجه افراد فاقد صلاحیت بر پایه هوس و تبلیغات عوام فریبانه بر مسند و جایگاهی قرار میگیرند که فاقد تخصص در مدیریت وظیفه محوله هستند نظیر آنچه که امروز شاهدیم ، سنجیدن کارآیی دموکراسی در جوامع غربی و کپی برداری از آن برای اجرا در جامعه حال حاضر ایران نگاهی خام و فاقد آگاهی سیاسی بر سیاست روز ایران است  عدم پذیرش دموکراسی از سوی برخی آگاهان برابر با خواست دیکتاتوری نیست چرا که دموکراسی دقیقا بیرحمانه ترین شکل دیکتاتوریست ، دموکراسی یعنی دیکتاتوری اکثریت غیر متخصص بر اقلیت دارای تخصص ، و عملا به معنای نابود کردن منافع ملی ، هرگاه حکومتی ملی بر مسند بنشیند و با بهره گیری از امکانات آموزش ملی نظیر دانشگاه ، مدرسه ، سینما و تلوزیون و رایو ، نشریه و کتاب ومطبوعات و … برای رشد آگاهی و تربیت نسلها برای به زیستن توانمند شود میتوان از همه ملت در همه موارد تخصصی انتظار مشارکت داشت .

مشارکت ملی که عامل پویایی و شکوفایی جامعه است باید بر اساس تخصص باشد به فرض مثال یک دهقان شریف یا یک کارگر زحمتکش میبایست در سندیکای مربوطه در حیطه تخصص خود فعالیت کند و انتخاب نماینده صنف مربوط به خود در حیطه تخصص وی میتواند باشد و سایر سطوح نیز به همین شکل ، به این ترتیب رسیدگی به نارضایتی احتمالی مستقیما متوجه آن نماینده برگزیده در نهاد دولت است و مانع شورش بر نهاد حکومت ملی که برگزیده همه ملت است خواهد شد .

دموکراسی نیز مانند دیگر ایدئولوژیهای بیگانه حتی در ریشه و بنیان ، از سوی فلاسفه یونانی که خاستگاه دموکراسی از سرزمین همانهاست منتقدان و مخالفانی همچون افلاطون یونانی را داشته است که در پاراگراف زیر عینا برای مطالعه میگذارم ؛ افلاطون انديشمند برجسته يونان باستان در باب انواع حکومت ها نظرياتي دارد که هر يک از آنها در جاي خود همواره مورد بحث و بررسي دانشمندان علوم سياسي در قرن هاي متمادي قرار گرفته است وي معتقد است، دموکراسي باعث مي شود سرنوشت يک جامعه بازيچه هوس توده هاي مردم شود، چرا که مردم در امور سياسي فاقد تجربه لازم هستند. بنابراين براساس انگيزه ها و عواطف خود تصميم گيري مي کنند و بديهي است که از درون اين نوع تصميم گيري نتايج عقلاني کمتر به دست مي آيد.
افلاطون مي گويد حتي با وجود يک رهبر خوب نيز توده هاي مردم ممکن است روند هاي نادرستي را طي کنند، چراکه هيچ رهبري وجود ندارد که بدون نقص باشد و در نتيجه براي حفظ موقعيت خود مجبور مي شود شعارهايي را همسو با افکار مردم مطرح کرده و در واقع خود با توده ها همراه شود و باز اين فرضيه مطرح مي شود که چون توده ها غالبا از روي عواطف و هوس تصميم گيري مي کنند، بنابراين رهبران خود به نوعي اسير اين هوس ها مي شوند. اين انديشمند برجسته قبل از ميلاد که استاد خود سقراط را قرباني تفکرات حکومت گران دموکرات مي ديد، بر وجه آزادي در دموکراسي نيز به شدت مي تازد; وي معتقد است دموکراسي هرچند تنوع و تکثر ديدگاه ها و بينش ها را ازدياد مي بخشد، اما در ديگر سو خود باعث تزلزل پايه هاي حکومت و شورش شاگرد بر استاد مي شود که در نهايت عاملي است تا هيچ سنگ بناي محکمي براي استوار کردن پايه هاي حکومت بر آن وجود نداشته باشد. در اين شرايط نفاق و گسيختگي در ميان ارکان حکومت زياد شده و هر فرد به دنبال سهم خود از قدرت است.

یک اشتباه رایج میان ملت وجود دارد و آن اینست که آزادیهای فردی ، آزادیهای سیاسی ، آزادیهای اجتماعی ، آزادی قلم و اندیشه و بسیار وجوه و برداشتهای گوناگون از آزادی را دموکراسی مینامند ! و نفی دموکراسی را برابر با دیکتاتوری و محدودیت آزادیهای ذکر شده بر میشمارند ! بهترین و موثق ترین پاسخ رفرنسهای تاریخی از امور مملکت داری تا فلسفه و منطق ، از سیاستنامه تا شاهنامه ، از خردمندان
و دولتمردان و شاهان و غیره که مجموعه آنرا اندیشه سیاسی ایرانشهری مینامیم ، میباشد . مفاهیمی همچون دادگری ، دهشمندی و رواداری که در کنار خردمندی ، آبادگری و شاد زیستی هر کدام دارای گستره ای بنیادین و زیرساخت اندیشه سیاسی ایرانشهری است ، تمامی وجوه آزادی را پوشش میدهد ، مدافعان دموکراسی همواره تلاش میکنند با نگاه انتر ناسیونالیستی و جهان وطنی اندیشه سیاسی ایرانشهری را به باستانگرایی متهم کنند !

در حالیکه بر کشیدن ارزشهای برخاسته از خاک و پیوند آن به عصر نو ، ضمن اینکه بهترین پیش نویس ملی و تنها گزینه رهایی از ایدئولوژی های بیگانه استعماریست ، نگاهی نو با پشتوانه تجارب تاریخی به آینده پیش روی ملت است ، در مقابل اتهام بی اساس منتقدان دموکرات مبنی بر باستانگرا بودن اندیشه سیاسی ایرانشهری میبایست گفت ، اگر حتی اندیشه های نوین برکشیده از تاریخ نامش باستانگرایی هم باشد یک باستانگرایی ملیست و اگر باستانگرایی بد و کهنه اندیشی است پس چرا به دموکراسی که بر گرفته از باستان غرب است باید تکیه کرد ؟! در اینصورت میشود گفت که دموکراسی طلبی باستانگرایی غربی است .

یک اشتباه مصطلح دیگر که در میان مردم رایج است عنوان ؛ جدایی دین از سیاست ؛ میباشد . جدایی دین از سیاست یعنی عدم پذیرش افراد دارای عقاید دینی در ساختار دولت که کانون احقاق حقوق سیاسی و مدنی ملت از طریق نمایندگان و در حوزه مهستان است . نه میتوان افراد را باتفتیش عقاید مورد تحلیل قرار داد نه مانع مشارکت افراد به جرم داشتن باور دینی شد همچنین نمیشود آگهی داد که افراد بی دین داوطلب شوند برای اداره امور دولت ، بلکه افراد با هر باور دینی موظفند زیر چتر قانون اساسی ملی ، و بدور از دخالت دادن باور دینی در اموری که در آن دارای تخصص هستند فعالیت کنند .
همانگونه که در همه کشورهای جهان به فرض در سوئد ،یک مسیحی میتواند در حزب کمونیست فعالیت کند .. ؛ جدایی دین از ساختار حکومت ؛ واژه درست است . در مقاله ای دیگر دراینباره مینویسم .
ادامه دارد

پاینده ایران
سهیل عطشانی

استقلال، جنبش رنسانس ایرانی، فرزندان فردوسی